سعيد آوا

نامه ای کوتاه به خانمي محترم

توضيح: بر مقالهً اخيرم "کارگران در ترکيه و مصر وايران" خانم محترم پروانه کامنتِ زير را نوشته اند که من هم در رابطه با آن، نامه ی زيرين آن را نوشته، و در اختيار سايت های راه کارگر(کميته مرکزی) و اخبار روز، که مصاحبهً مورد اشارهً کامنتِ خانم پروانه و نامهً من را چاپ کرده اند، گذاشته ام.

کامنت پروانه خانم:( آقای آوا ممنون برای این مقاله ی پُربار و مثل همیشه هشدار دهنده ی شما
من در پای مقاله ی قبلی شما کامنت گذاشتم که فکر نکنید همه دارای سواد سیاسی لازم و آگاهی بالا هستند که از نوشتن گذری شما و اشاره هایتان مفهوم و منظور نوشته های شما را درک کنند. شما باید بیشتر توضیح بدهید و تحلیل ها را بیشتر باز کنید که فقط برای آدم های با مطالعه ی بالا ننویسید و بقیه هم بتوانند استفاده ببرند. وگرنه دچار سوء تفاهم و تعبیر اشتباه می شوند. من یک مصاحبه ای در این سایت ها خوانده ام که اول فکرکردم منظورش به شما نیست چون نظرش اصلأ ربطی به مقالهً شما نداشت اما خوب که دوباره با دقت خواندم و با دوستان مشورت کردم و دوباره مقاله ی شما را خواندم حدسم بیشتر شد که منظورش به شما بوده. چون که دقیقأ از چند تا کلمه ی شما در مقاله تان استفاده کرده و با آن ها خواسته شما را بکوبد. ببخشید منظورم این نیست که حق داشته. او اصلأ مقاله شما را جوری برگردانده که اصلأ هیچ ارتباطی به نظرات شما ندارد. تحریف کرده و تهمت زده و چیزهایی را به شما نسبت داده که هر چی من و دوستانم در مقاله ی شما گشتیم این چیزهایی را که درآن مصاحبه به شما نسبت داده پیدا نکردیم (هنوز مطمئن نیستم منظور مصاحبه شما بوده اید یا نه اما استفاده از همان کلمه های شما را نمی شود فراموش کرد). حالا نمی دانم درک نکردن مقاله بوده است یا غرض ورزی. ببخشید شما باید تحلیل هایتان را بیشتر بشکافید تا جلوی بد فهمیدن و غرض ورزی را بگیرید. منتظر مقاله های بیشتر شما)

نامهً من:

پيشاپيش از خوانندگان محترم به خاطر لحن نامه ام که مطابق لحن مصاحبه شوندهً مورد اشاره و سزاوار خود اوست پوزش مي خواهم

سلام خانم پروانه محترم!

با کمک و همٌت دوستم مصاحبه ای را که اشاره کرده بوديد در دو سايت پيدا کردم و خواندم. از شما چه پنهان قصد داشتم از کنار اين مصاحبهً مهندسي شده، بي اعتناء بگذرم. امٌا به توصيهً دوستم قرار شد در برابر شامورتي بازی ها، يک بار هم که شده يک زنگِ تفريح کوتاه داشته باشيم و بگذريم. ابتدا لازم مي دانم از الطاف و تذکراتِ هميشگي تان نسبت به نوشته هايم تشکر کنم. در مورد تشريح و بسط بيشتر تحليل هايم برای فهم بيشتر، چَشم. حتمأ. امٌا راستش اگر نفهميدن و غرض ورزی، دو مقولهً ذهني و رفتاری جداگانه ای باشند، نفهمي و غرض ورزی در يک رابطهً ديالکتيکي، پيوسته همديگر را تکميل مي کنند و نشانه های پريشان حالي و هذيان گويي و نيز حسادتي ماليخوليايي مي باشند. نشانه هايي که تمامأدر مصاحبهً کذايي مورد نظر شما برجسته مي باشند.                                                        مصاحبه را که مي خواندم ، تا قبل از آن که به قول شما به کلماتِ نوشته شده در مقالهً گذشته ام، که مهندسي شده از زبان مصاحبه شونده تکرار شده برخورد نکرده بودم؛ و از آن جا که مصاحبه شونده بنا بر عادتِ هميشگي اش زيرجلکي و خجول و با لکنتِ زبان قصٌه مي بافد و معلوم نمي شود ازکدام لاپهً هفت آسمان و با که حرف مي زند، تصوٌر نمي کردم اين همه ناز و کرشمهً او از برای من بوده است که گوشه چشمي نشان دهم.

من با اسم اين"بابا"بيش از يک سالي است که از طريق هجو نويسي ها و فيگورهای پهلوان پنبه ای که به خودميگيرد و در توليد انبوه در صفحاتِ مجازی توزيع مي کند؛ و ايضأ از طريق افشاگری هايي که عليه اش شده، آشنا شده ام. امٌا باور کنيد اگر اين شناسه ها و شناسنامهً پُرافتخار ايشان هم نمي بود، مي شد شخصيٌت "پاک و منزه" اين "شناس" مشهور را از شامورتي بازی های با اميد اجر با"ثوابِ" پابوسي و مجيزگويي با عجزش از اين و آن نامدار ، و عکس گرفتن های پُر از پُزش؛ و يا رفتار نا صوابِ تهمت و توهين به اين و آن منقد و منتقد، که البته همگي برای مطرح شدن انجام مي شود، را باز شناخت. او که تا حال به هر دری زده؛ تا با آن همه سابقهً "کشک سابي" پُرعزت اش، برای يک بار هم که شده کشکي سالم بيرون دهد، امٌا بازهم شکست خورده و محصول اش بازاری تر و مسموم تر و بنجل تر از قبل از آب در آمده. يک زندگي کشکي؛ و فيلسوفيدن های کشکي تر. بيخود نيست که طلبکارانه به زمين و زمان مُشت مي کويد که چرا کشک هايش روی دستش مانده.

بابا آمده با چاقو و دشنه بر پيکر مقالهٌ منِ"ناشناس" افتاده. آن را از هم دريده، ارگان ها را يکي يکي آش و لاش کرده تا با دسترسي به روده بزرگ و سرانجام به دندان گرفتن آن، به خيال خود لقمهً دندان گيری به چنگ آورده باشد. امٌا زهي خيال باطل،حتي از اين هم چيزی بهش نماسيده. با سرقتِ کلماتِ مقاله ام و مصادره به مطلوبِ آن ها و دوختن هجويات و جعليات و تحريفاتي به آن ها به اسم مصاحبه و مقاله، آرزو کرده است بتواند با اتهاماتِ واهي و سخيف ، مرا پای ميز محاکمه بکشاند. درست به همان شيوهً دولت های بناپارتي- استثنايي که همه چيز جامعه را چپو و انسانيٌت را نابود مي کنند. آمده با شرم بي حدٌی مرا با دوستان و هم قطاران سابق خودش محشور کرده تا بلکه با فرافکني و ايز گم کردن؛ و گرد و خاک پاشيدن بر کارنامه اش، مثلأ با من گردگيری کرده باشد. امٌا دريغ از يک جو "لوطي گری" در اين "درگيری". دريغ از بازگويي يک ذرٌه واقعيٌت و حقيقت از تحليل و مواضع آن مقالهً من در اين "مصاحبهً "منم منم. "شاعر" را ،که کلاه مخملي هم باشد، وقتي قافيه تنگ شود به هرزه خواری و هرزه گويي دچار شود، تا آزادمنشي و آزادگي لگدکوب شود: يکي ديگر از خصلت های همان دولتِ استبدادی-ايدئولوژيک در برخورد با دگرانديشان.

آخوندی را که از مدرسه بيرون کرده بودند کسي پُرسيد چرا به خانه مي رود، جواب داد«ما را از مدرسه بيرون مي رويم». و اين شناخته شدهً مشهور ما را پس از تيپا خوردن از حجاريان ها و دست رد خوردن به خوش رقصي هايش،به زميني فرود( آمده اند)تا بتواند بنا به تجربه اش، با «خيش زدن مارکسيسم»، هر نوع تحريف و جعلي در آن بچپاند؛ و به لجن پراکني عليه مارکسيست ها بپردازد. پس اين چاقوکشي و حقيقت کشي که مقالهً من دچارش شده جای تعجب ندارد. اين بابا«..اقتضای طبيعت اش اين است».

خانم محترم مي بينيد که دنيای غريبي است. در دنيايي که رودها و درياچه هايش شوره زار مي شوند، بايد که قورباغه اش هم ابوعطا بخواند. وقاحت و بي شرمي را اگر ماليات مي بستند بعضي ها بايد تا بعد از قيامت هم وامدار ادارهً ماليات ميبودند. لنين شرم را يک خصلت برجستهً انساني بر شمرده. امٌا بعضي ها سنگ پای قزوين را هم شرمنده کرده اند.

من به همان اندازه که از سلاخي شدن مقاله ام تعجب نکردم، امٌا از اين تعجب کرده ام که اين مقاله چگونه باعث شده که به اين بابا امر مشتبه شود که مخاطبِ مقاله ام او بوده ؛ که اين گونه مجبور به زنجموره کردن اقرار به "گناه" و بعد تضرٌع برای بي گناهي خود شود؛ و نجويده و قورت نداده، بيايد احمدی نژاد و نه کلٌ حکومت را، آن هم از زبان من مفتخر به دولتِ استثنايي کند. از آن هم مضحک تر اين که در مقاله اشاره ای به کاريکاتور پرودون ها و پلخانف ها شده بود، امٌا اين بابا طبق معمول، گيج و سر به هوا پريده وسط ميدان و افتخار برخورد تيرهای تيرباری ما را بر سينهً خود به جان خريده است. نه، عاليجنابِ "قبلهً عالم"، جنابتان هنوزها هنوز هم با کپي دست چندمي رنگ و رو رفته ی کاريکاتور دستِ چندمي از ريخت افتاده ی پرودن ها و پلخانف ها فاصله ها داريد. اين مدال ها هنوز برای سينهً نحيفِ شما سنگين است. بايد همچنان در انتظار بمانيد تا صبح دولت تان به نوبت بدمد.

مي گويند «عدو سببِ خير شود گر که..»، قولي است راست. تا قبل از خواندن اين مصاحبهً تاريخي نمي دانستم که حجاريان هم هيجدهم برومر مي خوانده و گپي هم در بارهً دولت استنثنايي زده. اين دانسته را وامدار مصاحبه شوندهً خيٌر هستم و صميمانه سپاسگزارم از اين بابت. و جدأ آرزو مي کنم که اين بابای خيٌر، آن قدر همٌت و هميٌت داشته باشد که بتواند هيجدهم برومر و دولتِ استثنايي و قس عليهذا را اقلأ  تا همان حدٌ حجاريان هم درست هجيٌ کند.

   پروانه خانم محترم! باور کنيد هرگز قصد به بازی گرفتن کسي را نداشته ام . منتها اين بابا ، خودش خودش را بازی داده ؛ و طبق عادت و سنٌت اش که وارد معرکه مي شود و آرزو و اصرار دارد او را هم ببرند و بازی دهند، پابرهنه وسط ميدان پريده. حال اين چندجملهً بنده،که بابتِ صدقه؛ به يک مستضف ادا ، و چون دستي ترحم زا بر سر مستحق مطرح شدن و کسبِ اعتبار، عطا شده را کافي بدانيد، و لطفأ توقع نداشته باشيد مبسوط تر و مشروح تر و قابل فهم تر از اين تحليل کنم، که همين چندخط هم از سر "مهر" و "عدالت پروری"مان بوده. و گرنه مرا با آنان که از پُشتِ چادر نماز و نيم زباني و انگشت در دهان با مردان پچ پچ مي کنند، هيچ گونه همخوني و کاری نيست. جوابيهً آخرين من به اينان از زبان شاملوست:«عدوی تو نيستم ، انکار توام».

موفق و با نشاط باشيد

سعيد آوا....تيرماه 92